پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
بدون درس -
بازگشت
Reyhan
بدون درس
.
سلام لطفا یه نمایشنامه با موضوع خوب برام بنویسید.
جواب ها
Ali Akbari
بدون درس
«پادشاه درقصر روی تختش چرت می زند و وزیر مگس می پراند که خوابگزار هراسان وارد می شود.» خوابگزار:قربان قد و بالایتان بروم خبری ناگوار دارم !دیروز ستاره ها را رصد می کردم که چیزی شگفت مشاهده کردم. پادشاه : بنال ببینم !خوابگزار من ! اینهمه خوردی و خوابیدی برای چنین روزی. خوابگزار: باید اینجا را خلوت کنید تا بگویم. پادشاه:همه بروید بیرون .وزیر اعظم تو بمان. حالا بنال خوابگزار خوابگزار:شب که ستاره ها را مشاهده می کردم طوفانی عظیم درکهکشانها دیدم گویی بارانی سیاه در راه است. وزیر: باران که ترس ندارد.چرا این قدرمبالغه می کنید. خوابگزار:نه قربان سرتان. این باران با دیگران فرق دارد .بارانی خواهد بارید که هرکس ازآن قطره ای بنوشد دیوانه می شود. پادشاه:چه می گویی؟ مگر این امکان دارد؟ وزیر: یاوه می بافید خوابگزار.پیری به کلی عقلتان را زایل کرده است. خوابگزار:جای بحث ومجادله نیست باید چاره ای اندیشید این باران واقعیت دارد.هرکه جرعه ای ازآن بنوشد دیوانه خواهدشد. پادشاه: یعنی ماهم؟ خوابگزار: البته قربان سرتان .اگر چاره ای نیندیشید جان همه درخطر است. وزیر: اما مگر می توان جلوی باران را گرفت. چطوراست چتری بزرگ برفراز شهر بازکنیم یا ابرها را با عصای شاهانه کناربزنیم. پادشاه: ساکت . مگر جای شوخی است.خوب بود دلقک می شدید تا وزیر.به جای این مزه پرانی چاره ای بیندیشید. خوابگزار: تنها راه چاره آن است که شما ازآن آب باران ننوشید وآن روزبیرون نیایید. پادشاه: وزیر! وزیر: بله قربان سرتان. پادشاه:فورا بروید و آب فراوان ذخیره کنید تازمانی که آن باران بند بیاید ما باید آب داشته باشیم . وزیر:بله قربان سرتان.آب چشمه های گوارا را در کاختان ذخیره می کنیم. «پادشاه و خوابگزاراز صحنه خارج می شوند و عده ای از مردم می آیند که صدای رعد و برق به گوش می رسد و بعد مردم با حرکاتشان بارش باران را نشان می دهند.» مردم: باران ! باران! چه باران عجیب و غریبی؟ مرد عامی1: وای چرا من این جوری می شوم چرا چشم هایم چپ می شود. مردعامی 2:ای وای من چرا دلم می خواهد آواز بخوانم (شروع می کند به آوازناهنجار..) مردعامی 3:من پادشاهم دستور می دهم همه روی درخت بخوابند.(دستورمی دهد...) «همه چیز به هم می خورد وشهر به هم می ریزد و همه دیوانه می شوند.پادشاه و خوابگزارازراه می رسند و صحنه را می بینند.اول کمی می خندند و سپس ناراحت می شوند.» پادشاه:حالا با این همه دیوانه چه کنیم؟این که نشد پادشاهی. خوابگزار:نمی دانم قربان سرتان .بگذارید ببینم می توانم ساکتشان کنم. (فریادمی کشد) ساکت . پادشاه می خواهد سخن بگوید. «همه همچنان درجنب و جوشند وکارهای بامزه انجام می دهند.» خوابگزار: این وزیر کجاست ؟ حتما رفته گازچرانی؟ قربان باید اینان را تهدید فرمایید تا ازشما اطاعت کنند. پادشاه:( با عصبانیت) جلاد کجایی ؟بیا گردن همه ی اینان را بزن. «جلاد با شمشیر آخته پیش می آیدو با تعظیم در برابرپادشاه می گوید.» جلاد:قربان اکنون به اشاره ای گردن همه ی اینان را می زنم. «جلاد به طرف مردم می رود ولی هریکی را که می خواهد گردن بزند آن دیگری خود را جلو می اندازد ومس گوید اول مرا گردن بزن.» خوابگزار: پادشاه این کار اصلا فایده ای ندارد آهان وزیر خان هم ازراه رسید. «وزیر درحالی که آواز می خواند وارد می شود و شروع به ادا و اطوار ودرآوردن صدای حیوان می کند.» خوابگزار: وای قربان سرتان مثل این که ایشان هم از آن باران نوشیده اند. پادشاه: ما الان چه کنیم ؟ دیگر پادشاهی به چه دردمان می خورد.دیگر به چه کسانی پادشاهی
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه